پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
بازدید : 120
نویسنده : فاراب

نامه دختر فندقستاني به  نامزدش كه سرباز است

 

از  بهدانه

 

به قرارگاه يكمشكاري پادگان گنا اباد

 

مرادعلي

 

 

 

سلام محبوب من

پاييز آمده است

برگريزان است

من ديشب شام تره پلو درست كرده بودم

وكمي كمرگل 

دوست داشتم كمي برايت بشت كوچه باغ در ختان فندق برايت مياوردم انجا در زير روشنايي ماه ميخوردي و من دوباره ميپاييدم كسي نبيند

تا بخوري وبگويي مثل دست پخت مادرم لذيذ است

راستي آنشب بر گشتي پيش گله به من نگفتي پسر مش  حسن را جاي خود پيش گله گذاشته بودي  چه شده بود اتفاقي افتاده بود

از سربازي كه آمدي برايم تعريف كن از همه چيز راستي الان كه برايت مينويسم روسري گل گلي كه برايم خريده بودي   روي سرم هست

بوي عطر تو را دارد

هر روز غروب جچراغ ها را نفت ميكنم لوله ها ي ان را پك ميكنم فتيله ها را

تميز ميكنم

پنجره ي چوبي روبه جاده را بيشتر تميز ميكنم بعد ساعتها پشت پنجره منتظر ميمانم شايد توبيايي

راستيفندقهيمانر فرو ختيم

علاف بازار قزوين  پدر كمي به من پول داد ٥تومانش نذر امامزاده ابولحسن كردم كه سالم بر گردي مادر بزرگم ميگفت  هر نذري كني بر آورده ميشود

 راستي امدي مرخصي قول دادي بيايي خواستگاري اخه در دهن مردم افتاده ايم همه به ميگويند عروس بالا دهي ها شده اي باور كن سخت است براي من كه چه بگويم

راستي برايت زالازالك چيدم خشك كردم امدي  هم بخوري هم پادگان ببري

هرشب خوابت را ميبينم زود بيا

دلم لك زده است تورا در لباس سربازيت دوباره ببينم مخصوصا اون كلاه ارتشيت كه خيلي بتو ميايد

 

از 

بهدانه

 

 

كاري از فاراب

 

https://t.me/tekeaftab

 

 

بزودي پاسخ مرادعلي به  بهدانه در همين كانل

 

https://t.me/tekeaftab




یک چشمه غزل
نوشته شده در 10 بهمن 1398
بازدید : 106
نویسنده : فاراب

یک چشمه غزل

 

بک کوزه ی بر گشته زدستم عسلی نآب
یک چشمه غزل ریخته دستم غزلی ناب
کندوی لبت را بشود واکنی امشب
تا آنکه شوم شهره به ضرب ا لمثلی نآب
درگیر شو تا شعر شود حس می انگیز
آغوش تو آغوش من از یک بغلی نآب
چایی لبانت لب لیوان لبم ریز 
تا در خور من هم بشود یک عجلی ناب
ملی شود آن بوسه اگر بر لب یک جام 
برجام شود صحنه ی بین المللی ناب
ماندم که چرا داغترین جاست هنوزم
آنجا که نشستی به هزاران عللی ناب
گیسوی تو ضرب المثل جنگ جهانی است
این شیوه ی جنگی چه شود در قبلی نآب
باروت و تفنگی که به چشمان تو بر پاست 
این شعر جهانی بشود از ازلی ناب
فاراب 




محشای لبت
نوشته شده در 10 بهمن 1398
بازدید : 106
نویسنده : فاراب

                0

کائنات

ای محشای لبت قانون جذب کائنات
ای فرایند دهانت زعفران قائنات
ای خراسانیترین سبزی که رویایم تویی
آهوی رم کرده ی تهرانیم سوی هرات
ای که شالیزار موهایت چو امواج خزر
ای که میلادت کنارسروهای فومنات
یار آذربایجانی شمس تبریزی کجا
استین بگشا که میریزد ازان ارز منات
زاگرس بالای تو چون یار کرمانشاهی است
عطر تو دیوانه کرده پیروان سومنات
یک غزل مازندرانی مینویسم جنگلی
میزنم هی این قلم در چشمهای پر دوات
فولکوریک خرم ابادی دلم را برده است
روسری برداشتی جنگل تماما بی ثبات

فاراب 

 شاعر خدایار قلیزاده(فاراب)

                0

کائنات

ای محشای لبت قانون جذب کائنات
ای فرایند دهانت زعفران قائنات
ای خراسانیترین سبزی که رویایم تویی
آهوی رم کرده ی تهرانیم سوی هرات
ای که شالیزار موهایت چو امواج خزر
ای که میلادت کنارسروهای فومنات
یار آذربایجانی شمس تبریزی کجا
استین بگشا که میریزد ازان ارز منات
زاگرس بالای تو چون یار کرمانشاهی است
عطر تو دیوانه کرده پیروان سومنات
یک غزل مازندرانی مینویسم جنگلی
میزنم هی این قلم در چشمهای پر دوات
فولکوریک خرم ابادی دلم را برده است
روسری برداشتی جنگل تماما بی ثبات

فاراب 

 شاعر خدایار قلیزاده(فاراب)

                0

کائنات

ای محشای لبت قانون جذب کائنات
ای فرایند دهانت زعفران قائنات
ای خراسانیترین سبزی که رویایم تویی
آهوی رم کرده ی تهرانیم سوی هرات
ای که شالیزار موهایت چو امواج خزر
ای که میلادت کنارسروهای فومنات
یار آذربایجانی شمس تبریزی کجا
استین بگشا که میریزد ازان ارز منات
زاگرس بالای تو چون یار کرمانشاهی است
عطر تو دیوانه کرده پیروان سومنات
یک غزل مازندرانی مینویسم جنگلی
میزنم هی این قلم در چشمهای پر دوات
فولکوریک خرم ابادی دلم را برده است
روسری برداشتی جنگل تماما بی ثبات

فاراب 

 شاعر خدایار قلیزاده(فاراب)




زنفس   پنجره ها ردشدم
نوشته شده در 10 بهمن 1398
بازدید : 130
نویسنده : فاراب

ازنفس   پنجره ها ردشدم
بادیه در بادیه ممتد شدم

شعر شدم آینه داری کنم
در نفس قافیه زاری کنم

اب شدم در رگ زیتونتان
سرو شدم در شب هامونتان

آینه هارا خبر از مرگ نیست
باغ دگر همسفر برگ نیست

همسفرم ، عشق تمامی نداشت
جام از این معرکه کامی نداشت

شب به سر شانه چشمان تو
خواب نشسته سر ایوان تو

قوس وقزح کار کلام من است
این همه مستیست به جام من است

همنفست بودم وانفاس تو
دست تو و لاله ا ی ازیاس تو

دست سر دست تو بگذاشتم
مثل تو معشوقه وطن داشتم

عشق فقط گیسوی ایام بود
گربه ی خوابیده ی اّیتام بود

عشق فقط شال شمالی ست خوب
شالی از ان چشم هلالی ست خوب

عشق فقط نرگس دریایی است
یک خزر از چشمه ی بینایی است

مثل خزر قلب کجا می تپد
مثل نوار ِ دل ما می تپد

یا که خلیج است همش فارسی
جام جهان کنج لبش فارسی

پشت تو ماندم تو جهانی شدی
پشت تو ماندم چوفلانی شدی

پشت توماندم تواثر می زدی
پشت توماندم تو خبر می زدی

بعد که گلها همه جا باز شد
نام شهیدان همه جا راز شد

بعد دگر بعد دگر امدیم
بعد دگر پشت خبر امدیم

پشت خبر پشت خبر امدیم
ازسفری پشت سفر امدیم

بعد که دیدم خبر از عشق نیست
آمده ام هیچ اثر از عشق نیست

پشت توماندم تونماندی چرا؟
عشق از این ناحیه راندی چرا؟

پشت تو ماندم تو که خنجر زدی
شمع شدم تا ز زمین پر زدی

خنجرت از پشت زدی مانده ام
هرچه دعا پشت سرت خوانده ام

ای به قلم تا به قلم مانده ام
از اِلمت تا به علم مانده ام

قول و قرار من و تو این نبود
عشق در این بادیه از چین نبود

قول قراری  من و توداشتیم
در طبق عشقِ تو بگذاشتیم

آن طبقی را که به من داده ای
نیزه و شمشیر و کفن داده ای

قوس وقزح کار کلام من است
این همه مستی ست به جام من است

فاراب                ۹۸/۴/۱۹
@tekeaftab
لینک




غلزلهای جدید هید 98 یکجا تقدیم شما
نوشته شده در 13 خرداد 1398
بازدید : 135
نویسنده : فاراب
گاه گاهی به هزینه شدنش می ارزد
به همان نیش و کنایه سخنش می ارزد
لب دریا بروی غرق شوی در معشوق
زنده پیدانشوی در کفنش می ارزد
سربالین تو اید لبکی هم بگشاید
هرچه گوید به لبان ودهنش می ارزد
گاهی از شور گناهان تو ویران هستم
گاهی این بند به بند قزنش می ارزد
گاهی میخوارگیم باتو میان جنگل
مستی چشم تو بر. می . زدنش می ارزد
فاراب
@tekeaftab

●▬▬๑۩۩๑farab๑۩۩๑▬▬●:
نکند ته غزلی مانده به دلبر که نگفتم
نفس قافیه کم آمده بهتر که نگفتم

نکندسیل به حلقوم من افتاده بگویم
غزلی مثل گلاب خود قمصر که نگفتم

نکند قافیه افتاده دلستان تو دلبر
شکوه ای از دل دلداری مضطرکه نگفتم

به فدای همه ی باد که در زلف تو افتاد
چیزی از واقعه ی  زلف معطر که نگفتم

چکنم سیل در اشعار من افتاده بیایید
گرچه ازلیل به چشمان مقعر که نگفتم

اگر از حال دلم باخبری باز چه گویم 
آتشی را که نهادی تو به مجمر که نگفتم

مگر از سیل نگفتی چوبیایی ببری دل
تو مرا بردی ودل مانده به محشر که نگفتم

فاراب
@tekeaftab

با تو چه کرده عشقهادلبر پشت پرده ها
من چکنم به حبس تو مانده میان نرده ها
موی ندیده ام ولی پیچک پشت این غزل
سر به دو زانویش نهد مثل گناه کرده ها
فاراب
ساعت2.13
بامداد17فروردین 98
@tekeaftab

●▬▬๑۩۩๑farab๑۩۩๑▬▬●:
●▬▬๑۩۩๑farab๑۩۩๑▬▬●:
دست در دست کسان دستی سر ما دست کم
می زدی هرجا ولی گاهی همینجادست کم

قطره قطره یوسف اید سیل میاید بیاید
میرسد صد یوسف وصدها زلیخا دست کم

ابر میغرد بغرد عشق میجوشد بجوشد
بیستون فرهاد را صدها چلیپا دست کم

باد میاید بیاید شوق عطر  آگین شدن
گیسویت شاید بیافتد دست دریا دست کم

زلزله آید بیاید رقص باغ وبید بین
 رقص سرو ونسترن در باغ بالا دست کم

دست تو انگور باشد یا رطبهای جنوب
هرچه باشد موجب مستی است حالا دست کم

ساغری در دس ت من  شوق پیاله دست تو
این حوالی رقص من با تو به صحرا دست کم


فاراب
@tekeaftab

مبادا دلت پیش دلها بلغزد
به وقت سفر پیش دریا بلعزد
مبادا بیافتد دو چشم ترت
به هفت آسمان ثریا بلغزد
مبدا دلت تنگ باشد غروبی
نگاهت پی قد رعنا بلرزد
تورا گفتم این جمعه بارنی است
نیایی که در گل تورا پا بلعزد

فاراب
@tekeaftab

نکند یک غزل ناب بیاید دل ودینت ببرد بعد تو حاشا بکنی
یا که نه یک نفس تازه بیاید بت چینت ببرد بعد تو حاشا بکنی
نه که نه شانه بیاید سرزلف تو سر انجام به یک شانه کشد شانه ی تو
دست در شانه وموی تو به یک معدن مینت ببرد بعد توحاشابکنی
فاراب
@tekeaftab




رادیوچهرازی
نوشته شده در 13 خرداد 1398
بازدید : 140
نویسنده : فاراب
فاراب:
جلوتر، رسیدیم به قهوه خونه هشتادو‌هشت. دیدیم جوونا با اُورکت و ته‌ریش نشستن، بحث و عرقیات گیاهی...
خواستیم بگیم ینی مام اهل بخیه‌ایم... رفتیم جلو گفتیم: داداش چطوری؟ اون یارو جنبش و اینا چیشد اخر؟
گفت: خوبه... اونم هست. با دوس دخترش خونن.
گفتیم: خب صداشون میکردین اونام میومدن امشب.
گفت بیرون نمیتونن بیان... گرفتارن
گفتیم: تا کی؟ حالا باد چکار کرد؟
گفت: اقا هر کاری بخوای بکنی مصداقِ خشونته... از مسیر اعتدال درمیره... فضای چیز به‌هم می‌خوره... ما از طریق تدبیر و امید اونور داریم تو فیس‌بوک استادش می‌کنیم.

پادکست شماره 19 - گنگِ خواب‌دیده

[مدیریتِ عجیب] یه روز اومد پشتِ بلندگو گفت: همه صف وایسید، دیگه وقتِ رفتنه... هر کاری کرد جمشید نیومد سرِ صف. ما دست بلند کردیم گفتیم: مدیریتِ عجیب ببخشید، دیدی دنیا دو روزه وفا نداره?! دیدی طنابش تخمی بود?! دیدی گرد‌ و خاک کردی گردِ سمِ خرانِ شما نیز بگذرد?! دیدی دیوونه‌ها همه اخمو شدن آویزوون شدن?! دیدی مردمِ بی‌لبخند?! دیدی دیگه نا نداریم یه آبِ گرمو وصلش کنیم?! دیدی زمین سفت نبود?! دیدی حیف کردی?! دیدی دیوونه‌ها جای چونه‌زدن واسه آب گرمشون، همه رفتن فیس‌بوکو مکافات از لجت?! دیدی لاغر شدیم رومون نمیشه بریم بیرون?! مدیریتِ عجیب... با شمام دوستِ عزیز...»
نگا کرد به دور دست گفت: «اللّهمَ عَجِّل لِوَلیِکَ الفَرَج وَ العافِیهِ وَ النَصر وَ اجعَلنا مِن خَیرِ اعوانِه و انصارِه و المُستَشهَدینَ بَینَ یَدَیه»
وقتی میرفت دوستاش تا دم درم باش نرفتن...

پادکست شماره 12 - تودیع

یروز جمشید رفت بالای صندلی، گفت: «آقا هر کی می‌خواد مدیریت عوض شه بیاد اینور وایسه»
دیوونه‌ها دیگه صبرشون چیز شده بود. دلبر فوری دوید. مام یواش می‌رفتیم گفت: «تو دیگه کجا دیوونه تو که دلت خنک شده بود.»
تو دلمون گفتیم: «جمشید رفیق قدیممونه... تناش نمیزاریم...»
رفتیم پایینِ صندلی وایسادیم به مدیریت گفتیم: «ببخشید عزیزم... میشه عوض شید؟»
مدیریت، عجیب بود. اگه مدیریتِ قبلیه بود، با ذکر چند صلوات و مذاکره با نمایندگانِ معترضین قضیه رو دوخت و دوز می‌کرد. این یکی مدیریت اومد یه اخمِ نظامی کرد، بعد رفت زنگ زد دوستاش. ما دیدیم یه لشکر غول تشن ریختن تو آسایشگا. یکیشون از بالاسر به ما گفت: «شما چیزی گفتی؟»
دلبرم وایساده بود اومدیم جلوش دربایم، دیدیدم یارو سه چار متره گفتیم: « ... نه ... ما ... چیزیم ... تراش داری؟»
جمشید اومد گفت: «هو... قلچماق چیکارش داری؟»
یارو گردن‌کلفته یه اخم کرد، جمشید از حال رفت.
مدیریت خیلی عجیب بود. نذاشت عوضش کنیم.

پادکست شماره 12 - تودیع

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم. این رادیو چهرازیه. بعدِ خیلی وقته. گرفتاریم. لاغریم. خسته‌ایم. اما با همیم، تنها نیستیم. بیچاره اونا که تک افتادن، با ما نیستن، تنهان. کار نداریم حالا؛ می‌خریم: پلاستیکِ پاره، دمپایی باطله، لوله‌ی زباله، حیات طیبه، خلبان دل‌زده، وزارت خارجه، طبابت داخله، هسته‌ی بارزده، دکتر ِ لاغرزده، معیشت، منزلت، عقلانیت، شمسه، مقرنس، وب‌سایت، زانویی، چدن، آقا می‌خریم.

آقا باز که ما شاکی هستیم این‌جا اعتراض داریم: هم به اون، هم به اونا، هم به شما، هم به همه، بابا چی شدیم ما؟ آدم بودیم سابق، واسه خودمون شرف داشتیم، گنبد وُ بارگاه داشتیم. چرا هم‌چین شدیم، کم شدیم.

ولله قسم مادر نزاییده بود کسی حاضر وُ آماده جلو ما بذاره، دست خودمون نیسسا، اساسن گل‌مون این‌جوریه. بابامون‌م قدّ ما بود، بهشت ابد از دست به‌هشــت. ما اصن از بیخ به کم‌تر از بهتر راضی نبودیم. چی شدیم ما؟ یه مشت جاکلیدی آویزون کنن ببینیم کدومش کم‌تر بدتره اونُ برداریم؟ کوسه نشد، کفتار نشد، شغال؟ این شدیم؟ یارو رُ گرفتن کردن هلف‌دانی؛ این همه وقت. ما چی شدیم؟ صبح پامی‌شیم می‌ریم سر کار، شب می‌ریم خونه […] بدیم؟ ندیم؟ بدیم؟ ندیم؟ ولله قسم جفاست. 

بابای ما یه دفتر چل‌برگی اگه می‌گفت می‌خره، تا نمی‌خرید نمی‌اومد خونه. قول می‌دادن. حرف می‌زدن. حرف بود. سفته نبود. […]  این‌قدر احساس تکلیف نبود. رویال نبود، ریال نبود، جمع‌ هواداران نبود، چاه مستراح نبود، هی سبز وُ بنفش وُ گربه‌ای نبود، ائتلاف نبود، نه حرف من، نه حرف تو نبود، چی شد؟ چرا این‌قدر...؟ چی شد؟ چرا این‌قدر حال‌مون بد شد؟ ما اعتراض داریم بابا. ما کی اخته شدیم، راه افتادیم دنبال جک وُ جونور، کدومش ماتحت ما رُ درمی‌بَره، کدومش دلارُ ارزون می‌کنه. کدومش کم‌تر بدتره، کدومش لوله آبُ وا می‌کنه. کجاست پرچم‌تون؟ کجاست مردم ِ بی‌لب‌خندتون؟ که برخیزد. چی شد دل‌مون از خودمون رخت می‌شوره؟

بابا این دموکراسی، حقوق بیان، چند می‌ارزه این‌قدر سفت چسبیدین؟ در دمب شفافیت سالاری، حقوق پشر چسبیدن افتخاره. کدوم تحلیف بابا دلت خوشه تواَم. می‌گم یارو این همه وقته از منزل خارج ننموده. هی مسالمت‌، مسافرت، بابا ما عصبانی‌ایم، عصبانیا. چی شدیم ما؟ ولله دیگه نوبت ماست. مگه حرف نزدیم؟ مالید رفت پی کارش؟ مگه رسم نبود پای بعضی چیزا وایسیم؟ الان باید سرد مزاج، شاکی، بریم ته‌صف وایسیم که ناهار چی می‌دن، شام چی می‌دن، آقا عصبانیا، ما اعتراض داریم. به اونا هم اعتراض داریم. هی بشینیم خونه، پیام برسونیم، مطالبات، مکافات، چی شدیم ما؟ بابا ما حرف زدیم، مگه عوض می‌شه؟ حرف همون حرف اوله، اگه قبوله بهاالمراد، اگه نیست خودت وُ صندوق‌ت وُ جاکلیدی، با هم باید برین شمال استراحت.

پیام چی بفرستی آخه؟ ما که این‌طوری نبودیم. این‌قدر با عقل وُ شعور نبودیم، آدم نبودیم، دیوونه بودیم. از هرچی بهترین‌اش مال ما بود. هنوزم دیوونه‌ایم. حال‌مون خوبه، نمی‌خوایم گرفتار عقل وُ شعور شیم. تو هم رها کن حیلتِ گندُ. بابا حرف همونه، همون که حرف تازه‌س، همون که از همه بهتره، حرف همونه، همونه، باقی هیچ. خداحافظ.




شعرفندقستانی
نوشته شده در 13 خرداد 1398
بازدید : 136
نویسنده : فاراب

زبس که نمی آیی تو

عزلم لا ل شد از بس که نمی آیی تو

 

عشق بد حال شد ازبس که نمی ایی تو

 

آه  پهلوی  غزلها  همه  از  درد  تکید

شعرها چال شد از بس که نمی ایی تو

 

سر پیمانه از اشعار غزلها سر رفت

عمر صد سال شد ازبس که نمی ایی تو

 

هرچه گشتییم بیابیم کجایی ای عشق

کار ما فال شد از بس که نمی ایی تو

 

بس که از چهره ی تو خال وخیالی داریم

شهر تمثال  شد  ازبس که نمی ایی تو

 

فقر وزندان و اسارت ،سفرهای خالی

پای سلسال شد ازبس که نمی ایی تو

 

گفته بودند دعاها رسید است بتو

این دعا کال شد از بس که نمی ایی تو

 

حاکمان مختلص کومه درویشانند

شعربی بال شد از بس که نمی ایی تو

 

گفته بودم غم دل پیش تو ارم روزی

همه آمال شد از بس که نمی آیی تو

فاراب

خط ثلث

باز بر شیوه ی تاتار بهم ریخته ای

 

بازهم دشنه و دستار بهم ریخته ای

خط ثلث سر گیسوی تو ایرانی نیست

کوفه ی زلف چو مختار بهم ریخته ای

دیدمت زل زده ای بر نفس بادیه ها 

باز دود و لب و سیگار بهم ریخته ای

گفته بودی تو کجا دایره ی عشق کجا

آه ، حال منو پرگار بهم ریخته ای

شال معشوق تو بر زلف که اویخته ای

تکیه گاه منو دیوار بهم ریخته ای

فاراب




فاراب
نوشته شده در 13 خرداد 1398
بازدید : 136
نویسنده : فاراب

 ●▬▬๑۩۩๑farab๑۩۩๑▬▬●:
ستونهایتان چوب ابرس
تراستان تخنه های چنار
چه آفتابی میان درگاهتان
چقدر حافظه ی چشمانم را
شماره کرده بود
هر شب من مهتاب  میگرفتم
از محاق چشمانت
فقط از پله های شما
به اسمان راه داشت
نشانیت  را فقط با نستعلیق بادها میشود شنید
باد هم پوست میانداخت
وقتی
پیامم را در نگاهت میریخت
چقدر حسود میشود آفتاب
وقتی میان منو تو حایل میشد
وقتی تو رفتی زلزله آمد عمارتمان
معکوس
عکس سه در چهارت
در بالای شناسنامه ات
یکی فقط میتوانست سهم
او باشد
از تمام تو
میدانست میان بوته ها
 جای انعکاس سه درچهار تو نبود
اما صبح
که میرفت
تیمم  از چشمان کاغذی تو
زیر آن سنگ لای بوته ها
واجب شده بود
بیا اکنون تطهیرم کن
ای هزار وجب پاکی
تو در میان وجبهای مادربزرگم
استخاره ام افتادی
پس چرا
برای همیشه
از درگاه
تراس چوب ارسها وچنارها
غروب کردی
کاش میدانستی مرا گرگها مهمانی گرفته اند
من پایان یافتم
تو نیامدی
)
حدایارقلیزاده ( فاراب)




چهرشنبه سوری
نوشته شده در 13 خرداد 1398
بازدید : 131
نویسنده : فاراب
●▬▬๑۩۩๑farab๑۩۩๑▬▬●:
فقط در فندقستان
دامنت
انقدر بلند است
که میتوانی
چون اسپند
بر آتش  درختان ابرس بجهی
انقدر بلند  خیز برمیداری
که باد در حمایل دامنت
اتش جهنم را
خاموش میکند
چهارشنبه سوریهایت
هم
مثل هرارسالگیت
بلند پرواز است

فاراب




ایرس
نوشته شده در 13 خرداد 1398
بازدید : 152
نویسنده : فاراب
 

برای یکبار هم شده
یک غروب شلوغ میخواهم
انقدر شلوغ
که بز درشم طلای شما
با بزهای ما  قاطی آمده به اقل گوسفندان ما
انقدر شلوغ که صدای زنگوله ها
موسیقیی برای زندگی در خیالت بسازد
انقدر شلوغ که
اطراف دهکده
50 متر 50متر
چهارپایان ارگ باشند
وبرای اسبت یک 20متر هم برای ارگ کردن نباشد
انقدر شلوغ که اسبها را با خیال راحت
به دعا کوه ازاد کنی تا پایان بهار
وچه حسی است
آزادی
میدان نباشد
چه زیباست
ازادی خیابان نباشد
آزادی کوه باشدو کوه
چقدر خوب ازادی را در کتابها نخوانیم
چقدر خوب است
ازادی را هیچ کس تعریف نکند
با ما به دعاکوه بیاید
ازادی را لمس کند
چقدر خوب است
آزادی
را
ازادی تعریف کند
چقدر خوب است
سارها
بالای رجع تعریف کنند
چقدر خوب است
چقدر خوب است
که بیایی اینجا بدانی
دولتها  حتی دمکراسیها
متصرف
آزادی هستند
چقدر دوست دارم
دوباره
گوسفندان
چون سیاه مشقی
در زیر ابرسها
ابرو باد بزنند

چقدر خوب است
در میان پیلامی خانی
صدای هی هی
غریبعلی
یا گه گه او
چون
ابرها منتشر شود
کم از صدای رعنا خواندن
محمد حنیفه که نبود
چقدر دوست دارم
صدای شر شر
ابشار سیاه کوبن
به گوش برسد

چقدر دوست دارم فندقچین بشود
من زیر درختی خوابم برده باشد
مادرم صدابزند بیا چای بخور
بیا
گوجه قاتق بخور
پدر بگوید
نه اول برو
ارگ قاطر رو عوض کن

چقد دوست دارم
راست باشد اینهمه
راست باشد
من هنوز کودکی هستم
درختان بلند گردو را
از پایین به بالا
نگاه کنم
چشمم بیافتد به
اخرین گردو
که رسیده
و ازپوستش  شل شده

ترک خورده
میخواهد بیافتد
وبهروز  دنبال نگاهم ببیند
با تیرکمانش
نشانه بگیرد
چقدر دوست دارم راست باشد زمزمه زیر درختان فندق
ومن انجا باشم
وکودکانه فندق بازی کنم
و ابراهیم  
لانه ی موشی پر ازفندق پیداکند
وهوار بکشد

 وچقدر دوست دارم
اینها راست باشد
واینهمه کتاب ودرس و بحث و مدرسه دروغ باشد
چقدر دوست دارم
همه دروغ باشد
همه ی اینروزها
ومن یادم برود
همه چیز
ویادم بیاید
با پوران
کمرگل میچیدم
و با نازی
پونه میچیدم
بهار که میشد کنگر میکندیم
یادم بیاید
زمستان
ادم برفی درست میکردیم
وار اوبدی سرنمیزد
یاد بیاید
کرسی های گرم وچراغهای نفتی
یادم بیاد
قصه های میرزا حسین
وشعرهای  مشدحسین علی

شعرهای مشدحسینعلی

مثل دندان کشیدنهایش

مثل ختنه کردنهایش

ولی دوست نداشتم
قصه گنجشکک را
که میآمد
همه خانه ها
وبچه ها میگفتند
کرسی ما برای تو جا نیست برو خانه ی فلانی
 دلم برای اون گنجشک هنوزم میسوزد
وقتی مادرم میگفت
ناراحت میشدم

 

یادم بیاید
ازادی
تعریف ندارد
ازادی اتفاقی است که منتشر میشود
در رگهایمان

 

یادم بیاید
کتابها
ممکن است
همه چیزمان را بگیرند
این آزادی نیست
حتی اگر هزار کتاب بخوانی
کتابها وقتی در انحصار برویند
دیگر کمرگل خوردن هم
گلی نخواهد داد
کاش میشد
فردا که بیدارمیشدم
من بودم و
دستهای بلند شاهرود
در کنار شنهایش
من بودم یک عالمه شن روی تنم
واین چیزهای که نقاب ساخته ایم
از ما  برداشته میشد
ما
گرفتار نقابهای هستیم
که آزادی
را
از ما گرفت
ما
در پشت نقابها
انحصار را نفس میکشیم
شعار ازادی میدهیم

ولی
نفهمیدیم
ارتباط کرسیها را
با دمکراسیها

یکی بیاید

برای یکبار هم شده کرسیهارو با دمکراسیها

مقابله کند

قلیزاده(فاراب)