پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
بازدید : 195
نویسنده : فاراب

رگهای خیابان از حلقوم فاضلابها بیرون زده بود
خون درختان در باغچه دفن میشد
کاشیها لب به لب دیوارها ساییده میشوند
گنجشکها خاصیت چینه هارا تعریف میگردند
شاحه ها دلتنگ گنجشکها
جمهوری پرندگان حماسه هارا از اهن میجستند
پرواز در پای منجنیق ها گم شده بود
کلاغها توهم پری ها را داشتند
سوسکها هوس پرواز کرده بودند
کبوترها بالهایشان به زنجیرها خو گرفته است
مزرعه اسیابرود
دیگر مستعد انارها وانگورها ومستیهای دوگانه ها و
چهار گانه های مشت آبرار نیست
انجا مستعد کشت هوس خشونت پلنگ هاست
گرازها شبها میایند
نسبت ماه را با پلنگ ها و گرازها نمیدانم
ولی
هوای حوالی خوی گرازها را گرفته است
شغالها درلانه مرغها اشیانه کرده اند
صدای رودخانه اسیارود
در غلاف نگاههای حریص امحا میشود
شاهرود در تنم به اندازه کودکیهایم
شنا میکند
ماسه ها دیگر حماسه هایم نیستند
همرنگ شاهرود شده ام
از بس اشک هایم سرچشمه طالقان است
من باندازه کوه کوتاه امده ام
شاید پلنگها در شبهای اخلاف کمین نکنند
وای بر سرزمین مادریم
وای برمن
وای برمن که هنوز به دورترها اندیشه هایم سیر میکند
وقتی که سرزمینم
خود محصور مظلومیت است
وای برمن که عشق از زیر بوته های گون
نمیتواند پرواز کند
تنگسها و گونها وقتی بال پریدنند
که بدانند
در کجای کوه جای اوج گرفتن است
سرزمین مظلومم
روزی خواهد رسید
عقابهایت
از دعا کویت برخیزند
وبر فراز ایران پرواز کنند

فاراب
ابان 96
@tekeaftab




بازدید : 202
نویسنده : فاراب
باران میاید روی احتراق چشمهایم
روی انبساط بغض هایم
باران میاید
در گلوی نیها میریزد
صدای نستعلیق باران
آهوهارا مینویسدزیر ارسها
صخره ها شعر میخوانند
در پژواک تگرگها
گاو ها مان میزایند
زیر باران ها
قاطرها زیر بارند
اسب ها کودکانه به کوه زده اند
باران میبارد
الاغها بار کود به مزرعه میبرند
کلنگ ها کلام باد را
با افتاب میکارند
کلاغها سکوت باغ را میشکستند
ککو مرغ بی قرار(دارکوب)
برای دخترک که ازچشمه اب برداشته
وظرف سفالینش شکسته بود
هو هو میکرد
باران همنوا با اشکهای دخترک
میبارید
چپق عبدلعلی طرحی واژگونه از بمب اتم در اسمان میانداخت
نستعلیقی خاکستری از عروج
من میدیدم
که توتون  واژه های تب کرده ی گرمابه اش
با صدای بمی از دود
از هنجره دردها
وبخار از پنجره گرمابه
مغز اسمان را
نشانه میرفت
تونک(آتشدان هیزمی حمام های قدیمی)
میسوخت از ذهن وپیراهن ارسهای پیلامیرخانی
سخنهای قدیمی با لهجه  غلیظ رودخانه شاهرود
تا اب  گرمابه تن پذیرشود
هیزمها لهجه تاریخی داشت
تاریخ تا هزاران سال عمیقتر
هیزمها که میسوخت
تفنگها به شکار میرفتند
شکار رویا ها
رویاهای نیلبکها
سگ مشخانعلی
وتفنگ سر پرش
رویاهای اهالی را میشناختند
به شکار رویاهایشان میرفتند
رویا های اهالی از چشمه هایشان میجوشید
چشمهایشان رویاهایشان بودند
کوه ها ونی ها وچوپانها
بزعاله ها و بره ها وبزها و علفها
کنسرت داشتند
وقتی که باران میامد
چقدر خوب است
که زاده کوه باشی
چقدر خوب است
که بگویند
از پشت کوه آمده است
آخر ما از پشت کوه آمده ایم
به کوه سوگند
که از پشت کوه آمده ایم
ولی پشت در پشت ما هم پر از کوه است
پشت در پشت به کوه تکیه داده ایم
وپشتتر افتاب به ما تکیه دارد
وماه با ما شام میخورد
وخورشید صبحانه
عقابها
در ما لانه دارند
واز پرپرواز
کاش
میشد مثل فندقستانیها
از پشت کوه
طلوع کرد
همپایه آفتاب
وهر روز عقاب ها را
برای دشت به پرواز دراورد
فاراب
یادت نرود
بالهایت
رابگشایی
گاه گاهی پرواز کنی
فاراب
بامداد12مهر96




تاسوعا وعاشورای حسینی
نوشته شده در 21 دی 1396
بازدید : 211
نویسنده : فاراب
غزل مثنوی عاشورایی

کوفه شهر خون آشام از سفر تو می آیی
کوچه پر عبیداله  .... مستمر تو میایی
اسبهایی که رم کرده مادیانها همه مستند
نعلها چو تازه میکردند انقدر تو می آیی
مطلع غزل مسلم ..... روی بام سر میداد
هر دو طفل چشمانش سوی در تو می آیی
ذهن نخلها پر از ترس و بوی شمر پیچیده
جاده ه های شمرآگین بی خبر تو میایی
این سعد و گندم ری  ..تیغ هایی که آخته
از کدام مشک وعبیر... سربسر تو میایی
نینوا اقامت نی ها  ..میکندتنش خیرات
علقمه قوام ما ... تشنه تر تو می آیی
دستها قلم میشد ..تا که ازسریر عشق
شانه بر سر شانه شانه سر تو میایی
آب میچکد از دست... آبرا آبرو میرفت
تشنه تر شود دریا... بی قمر تو میایی
این شگفتی عالم چیست در میان دستانت
تشنه لب هراران رود زیر سر تو میایی
روی نی پسر داری نای نی تو سرداری
باز هم زمیدانها... بی پسر تو میایی
چاه یوسفی زده ای در میان ان میدان
در میان آن گودال پشت سر تو میایی
ماسه های داغ وتن.  .. تیغهای تیز و سر
از عسل که شیرینتر سربسر که میایی
تل زینبیه شد... مرجع پر از معراج
اه میکشم هر دم خون جگر که میایی
کودکان میان خیم شعله ور عطش هردم
ذولجناح سوی خیم بی پدر که میایی
گوشواره ها وخلخال کودکان ربوده شده
روی نیزه ها دیدی شعله ور تو میایی

رودها پر از شمراست کوچه ها پر از نمرود
واژها یزیدی شد  سینه ها نمی آسود
نیل ها پر از فرعون ...باغها پراز طاعون
نخل هارطب میداد.. داغ دل تمامن خون
منجنیق  میاید.....   آتشی مهیا شد
یوسفان مصری را  توی چاه غوغا شد
روی نی  سفیران را ..مرکبی عجیبی  بود
ان سران زبالای نیزه ها... چه شیبی بود
ناقه میرود اما ....دل نمیرود هرگز
جسم جان برارم من ...جان نمیشود هرگز
چشم روی نیزه ها دارم ...چشم دیگرم گودال
این میان بردارجان دل کجا برم آمال
 سربسر نهد مارا .. ان سرت بروی نی
کوی ما شده امشب کودکان کوی نی
تازیانه شیرین است با سر تو طی کردن
سربه محملم بشکست از لب تو هی کردن
گیسویت بروی نی تشنه میکند عالم
این عطشکجایی بود نعشه میکند عالم
این مسیر رویایی کوفه کوفه میروم تا شام
برسرت چه میاید بافه بافه میشوم تا شام
ماه میخوارگان تو میکده زدیم در راه
میچکد هزارن بار از میان زلفت ماه
در چهل حرا منزل در چهل خدا قل کرد
در چهل چو پیغمبر بیرق خدا گل کرد
از مسلمانیم ماندم تا که مرد نصرانی
عطر گیسویت را دید شرم ازاین مسلمانی
در تنور راس توبود عاشقیهای مجنونی
سربسر نکن با عشق  ..عاشقان مفتونی
دل نبود  وساحل بود   عشقی از سواحل بود
تشنه نه که دریابود کفر نه که باطل بود
بازهم سر نی  ها دلبری کنی با ما
باز هم شهید عشق سروری کنی با ما

فاراب
تاسوعای حسینی 8مهر96




سنگ صبور
نوشته شده در 21 دی 1396
بازدید : 207
نویسنده : فاراب

من سالهاست برای تو یک شعر کوچکم
بازی گرفته ای تو مرا چون عروسکم
از قصه قدیمی گیسو و باد و عشق
دیری است  از حکایت این عشق کودکم
این شنبه های بی کسی ازراه میرسند
من شنبه نه سنگ صبور ی زچوبکم
گفتی که  پیرو باران تو میرسی
پرشد تمام دهکده  از فرط مویکم
دیری است میدوم وبه گردت نمیرسم
از بس دویده ام گرفته دوپایم زقوزکم
من سالها از گلوی غزل پاره میشوم
در گوشواره های تو حزیان سوتکم
این شنبه های لعتی ا زجمعه بدترند
از دست این دو چو عصیان کودکم
فاراب

 




چهارپاره یاسر قنبری
نوشته شده در 2 دی 1395
بازدید : 327
نویسنده : فاراب
حلق خود را 4 پاره کنی

شعر تنها رسانه ات باشد

توی شهری که بی ادب شده است

ادبیات خانه ات باشد

دستمالی سیاه برداری

چیزی از صلح و جنگ بنویسی

متناقض نمای غم باشی

زشت ها را - قشنگ - بنویسی

پیشگو باشی و بفهمانی

که غروب از طلوع معلوم است

به کجا می روم که در این راه

تهِ خط از شروع معلوم است ...

(تلخ) مثلِ همین که می نوشی

واقعیت برای غمگین هاست

فال من را نگیر ... می دانم

زندگی قهوه ای تر از این هاست !

گفتی از غصه دست بردارم

از گل و عشق و خانه بنویسم

تو خودت را به جای من بگذار

با کدامین بهانه بنویسم ؟

در سرم دردِ شب نخوابی هاست

دردِ (شک می کنم به ... پس هستم !)

افه شاعرانه من نیست

دستمالی که بر سَرَم بستم

دست بردار از سرم لطفا

حرف هایت فقط سیاهی داد

وقتی از (من) سوال می پرسند

(تو) جوابِ مرا نخواهی داد

شعر تنها جوابگوی من است

نوزده سال و این همه سختی ؟!

مثل دالی بدون مدلول است

شعر گفتن بدون بدبختی !

حلق خود را 4پاره کنی

شعر تنها رسانه ات باشد

توی شهری که بی ادب شده است ...

ادبیات خانه ات باشد !!

- یاسر قنبرلو -

 




شعرها چقدر نزدیکند
نوشته شده در 2 دی 1395
بازدید : 327
نویسنده : فاراب
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

❤️❤️❤️❤️❤️

شعرها چقدر نزدیکند

چله ای را که یلدایی است

طول موج صدای تو

مغناطیسم شکیبایی است

طیف چشمهای تو دیدم

میکرو موجهای گییسویت

ماورائ بنفش میماند

سینه ریز های جادویت

من که امروز تمام گردیدم

چند مگاهرتز صدات می آمد

من تماما شدم چون تو

طول موج فدات می امد

شعرها اتفاق میافتند

در شبانی که می آیی

عرض موج قدمهایت

میشنیدم تو اینجایی 

رادیو صدای اف ام بود

از خبرهای داغتو میگفت

ناگهان صدا قطع شد

میوه های باغ تو میگفت

چدولم عمودی بود

جای خالیت خالی است

من سه حرف میخواهم

جدولم همیشه تو خالی است

بازهم بگرد دنبالش

هی که میروی نمیایی

من سه حرف را گویم

جنسی از حرف شیدایی

باد هم دوباره میآید

رقص میکند علفهایش

عشق هم دوباره میاید

رقص امده به یلدایش

فاراب

 

❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

@fandoghestanefarab




قمیشها
نوشته شده در 2 دی 1395
بازدید : 332
نویسنده : فاراب
دیروز قمیشها سوختند

نستعلیق صدای سوختن 

تحریر میشد

در پژواک قلمهای باد

در گوش دره ها

تلاوت خط ثلث تیرچوبی های سقف کومه ها

تحریر صدای شعله ها را

در حنجره های درد  جزر و مد میداد

دود از بالای کومه ها سیاه مشق امیرخانی را

از دمشق سوخته ما

به شام خرابه میکشاند

قلم فرشچیان شاید قادر باشد

سایه شعله ها را

در مظلومیت آواز رودخانه ترسیم کند

صدای کبکها وصدای تیر شکارچی 

باهم تمام میشوند

فاراب




یلدا
نوشته شده در 2 دی 1395
بازدید : 337
نویسنده : فاراب
شب یلدا

شب های یلدای فندقستان

درازتر از گیسوان دلبران شماست

شب های فندقستان

همیشه یلداییست

فندقستانی ها روزهایشان نهفته در قلب هایشان

آرزوهایشان مثل یلداهای شماست

دلم گرفته است و ترک برداشته است از یخبندان

در انبساط و انقباض این شبها

ترک برداشته ام

دلم چیزی میخواهد

شاید، شعرهای حماسی مش حسینعلی باشد

یا شاید دلم

دود چپق عبدالعلی را میخواهد

یا شاید نگاه موشکافانه تفنگ سرپر خانعلی را

و شاید قصه های میرزاحسین را

نه فکر میکنم دلم یک نخ سیگار عمو صدرالله را

با مارک سیگار ویژه.

پاهایم یخ زده است

به یاد کودکیهایم

کفشهایم در برف های تنهایی جامانده است

یادم میاید کناری ایستادم

گل پاهایم را پاک کردم

کینه ها و دردها را در بقچه تنهاییم پیچیدم

با چوبهای فریادهای خموش

در زیر گل و لای واماندگی دفن کردم

اما پاهایم یخ زده است ، چیزی میخواهم

شاید کرسی گرم هیزم های ارس

یخ پاهایم را باز کند

بله پاهایم آتش کرسیی را میخواهد

که روی آن یک طبق انارهای سردارو به تو خیره شده اند

پندار فندق های دلها شکسته شده است

فندق های بیداری غفلت شکستن را فریاد میکنند

ناگهان فندقستانی وارد شد

خیالم برآشفته شد

گفت فاراب فندقستان اینجاست

و تو اینجا چه میکنی

مجهولاتمان را معلومات میبینی

ومعلوماتمان را مجهولات میبینی

تو فندق مجهول فندقستانی

فاراب مارا به تو نیازی نیست

ما مغفول مانده ایم و مغفول میمانیم

وبه مجهولات شما نیازی نیست

فاراب 1394/9/30

 

 




عزل مثنوی
نوشته شده در 2 دی 1395
بازدید : 396
نویسنده : فاراب
@fandoghestanefarab




هرکس باید یکددهکده داشته باشد
نوشته شده در 2 دی 1395
بازدید : 322
نویسنده : فاراب
هرکس باید یک دهکده داشته باشد

مثل فندقستان

هروقت خواست خیالش یا خودش

یا مجازش یا حقیقتش را لمس کند

هروقت خواست گله اش را هی کند

به صحرا برود گله اش را چرا ببرد

گاهی در شولای چوپانها بخوابد

نی زدن هایشان را گوش دهد

هرکس باید  دهکده اش یک ییلاق داشته باشد 

پایین دهکده اش یک قشلاق

کنارش شاهرودی داشته باشد 

هرکس باید دهکده اش مثل فندقستان یک ارزانی داشته باشد

پر از جنگل ارس

یک نیاوک داشته باشد مرغزار مرغان هوا

کوههایی داشته باشد

که باد در دره هایش بپیچد

خیلی از ما خالی از فندقستانیم

تهی از دهکده

تهی از نارون خالی از درختان تبریزی

تهی از انارها وانجیرهاو فندقها

خیلی از ما گله هامان را گرگ زده

خالی از کوهیم

چوپانهای درونمان خاموشند

سگ  های درونمان معدوم

نی های لال مفقود

عقیم ترین کلام صدای باد است

که دیگر نستعلیق ابر هارا

هاشور نمیزند

دهکده های مفقود در دلهای مجهول

لیقه های شب در اندوه باد میلولد

شب ها مفقود میشوند در صبحی که خورشید را گم کرده است

کتریهای بر اجاق سنگی بر کوهی جشن غزلهای هشیاری را دم میآورند

چگونه میشود در دل فندقستانی نداشت

انگاه عاشق بود

اگر فندقستان یا دهکده ای در دل ندارید

بدانید گرگهایی روزی درونوتورا دریده اند

بره های تو را برده اند

سگهای تورا فروخته اند

کوه های تورا معدوم کرده اند

درختان سایه هایشان الواح فشرده ی شبها شده اند

برخیز

به کوهستان عشق برو

بره ی ازجنس مهربانی

سگی از جنس بیداری

چوپانی و نیی از جنس هوشیاری

بیاور

مزرعه کوچک دلت  را کشت کن

فندقها.گردوها .انارها.چنارها سپیدارها

مخصوصا غزلها ومثنویها

بزودی

شعر میشود جهان تو

شعمور میشود جان تو

نور میشود

علفهای تو

بوی باران وبهار تنت را پر خواهد کرد

گله ها در درونت راه میافتند

گلهای درونت

هاشوردره های ذهنت میشوند

 

فندقستانی میگفت

فاراب

نی های ما بوی نفاق نداشت

دره هایما بوی نزاع نداشت

چنارهای ما

از ایستادن خسته نمیشدند

چه زمزه میکنی

که خستگی به مشام باغ خورده است

کوله ی شعرهایت را بردار

برو

........ ..................

مثنوی.........................................

نیلبکها همه شاعر هستتند

چشمه ها مان که مسافر هستند

دلمان پیش دل عنقا هاست

کوه هم جایگه درنا هاست

سارها شاعر تبریزیها

زاعها نغمه پاییزیها

ما به کوه رمه عادت داریم

ما به چوپان همه عادت داریم

گرگها گله ما رابردند

هرچه داریم همینها خوردند

ابرها طاقت ما میدانند

کو ها ساعت ما میدانند

ساعت گله بیداری ما

ساعت آخر بیماری ما

ماشب نشئه آخر هستیم

باز گفتند که کافر هستیم

رمه گفتند دمکراسی ماست

نه که یک گله احساسی ماست

دل به جمهوری دریاز زدیم

هرچه حق بود به ایجاز زدیم

تشت میکرد قلم در قانون

خون فزون شد دراین پیرامون

گله با واژه قانون خونین

گرگها حامل قانون در دین

سگ در این شایعه ها گم میشد

گرگ میشد نه مردم میشد

رقص باد وعلف و رود تمام

ازدرو کردن دل زود تمام

 

فاراب