تاسوعا وعاشورای حسینی
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
تاسوعا وعاشورای حسینی
نوشته شده در 21 دی 1396
بازدید : 212
نویسنده : فاراب
غزل مثنوی عاشورایی

کوفه شهر خون آشام از سفر تو می آیی
کوچه پر عبیداله  .... مستمر تو میایی
اسبهایی که رم کرده مادیانها همه مستند
نعلها چو تازه میکردند انقدر تو می آیی
مطلع غزل مسلم ..... روی بام سر میداد
هر دو طفل چشمانش سوی در تو می آیی
ذهن نخلها پر از ترس و بوی شمر پیچیده
جاده ه های شمرآگین بی خبر تو میایی
این سعد و گندم ری  ..تیغ هایی که آخته
از کدام مشک وعبیر... سربسر تو میایی
نینوا اقامت نی ها  ..میکندتنش خیرات
علقمه قوام ما ... تشنه تر تو می آیی
دستها قلم میشد ..تا که ازسریر عشق
شانه بر سر شانه شانه سر تو میایی
آب میچکد از دست... آبرا آبرو میرفت
تشنه تر شود دریا... بی قمر تو میایی
این شگفتی عالم چیست در میان دستانت
تشنه لب هراران رود زیر سر تو میایی
روی نی پسر داری نای نی تو سرداری
باز هم زمیدانها... بی پسر تو میایی
چاه یوسفی زده ای در میان ان میدان
در میان آن گودال پشت سر تو میایی
ماسه های داغ وتن.  .. تیغهای تیز و سر
از عسل که شیرینتر سربسر که میایی
تل زینبیه شد... مرجع پر از معراج
اه میکشم هر دم خون جگر که میایی
کودکان میان خیم شعله ور عطش هردم
ذولجناح سوی خیم بی پدر که میایی
گوشواره ها وخلخال کودکان ربوده شده
روی نیزه ها دیدی شعله ور تو میایی

رودها پر از شمراست کوچه ها پر از نمرود
واژها یزیدی شد  سینه ها نمی آسود
نیل ها پر از فرعون ...باغها پراز طاعون
نخل هارطب میداد.. داغ دل تمامن خون
منجنیق  میاید.....   آتشی مهیا شد
یوسفان مصری را  توی چاه غوغا شد
روی نی  سفیران را ..مرکبی عجیبی  بود
ان سران زبالای نیزه ها... چه شیبی بود
ناقه میرود اما ....دل نمیرود هرگز
جسم جان برارم من ...جان نمیشود هرگز
چشم روی نیزه ها دارم ...چشم دیگرم گودال
این میان بردارجان دل کجا برم آمال
 سربسر نهد مارا .. ان سرت بروی نی
کوی ما شده امشب کودکان کوی نی
تازیانه شیرین است با سر تو طی کردن
سربه محملم بشکست از لب تو هی کردن
گیسویت بروی نی تشنه میکند عالم
این عطشکجایی بود نعشه میکند عالم
این مسیر رویایی کوفه کوفه میروم تا شام
برسرت چه میاید بافه بافه میشوم تا شام
ماه میخوارگان تو میکده زدیم در راه
میچکد هزارن بار از میان زلفت ماه
در چهل حرا منزل در چهل خدا قل کرد
در چهل چو پیغمبر بیرق خدا گل کرد
از مسلمانیم ماندم تا که مرد نصرانی
عطر گیسویت را دید شرم ازاین مسلمانی
در تنور راس توبود عاشقیهای مجنونی
سربسر نکن با عشق  ..عاشقان مفتونی
دل نبود  وساحل بود   عشقی از سواحل بود
تشنه نه که دریابود کفر نه که باطل بود
بازهم سر نی  ها دلبری کنی با ما
باز هم شهید عشق سروری کنی با ما

فاراب
تاسوعای حسینی 8مهر96






مطالب مرتبط با این پست
.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: